سرخ و سفید
سیاه و کبود
می تازید غروب
ایستاده بود
کارون و من
کنار دسته های عینکم
غم از چشمش
موج می شد
مریم کنار آرزوهایم
سیاه روید
***
افاقه نمی کرد
آیه های کافه های کارونی
***
کارون تنگ تر از نفس هایم
سوار بر بال خاطره
به دنبال خودش می گشت
***
طوفان به پا می کرد
در چشمانم
سفر می کرد
در قایق نشخوارها
رسوب می کرد
در تار و پود حقیقت
غرق می شد
در دهلیزی از ذهنم
اینجا
و تا چند لحظه ی دیگر
سرخ و سفید
صبح می زاید
دسته ها ی عینکم
بر شقیقه ها ذوب می شوند
مریم کنار آرزوهایم
سبز می روید
باید که بیدار شوم
باید که عینکم را بردارم....
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۱ ساعت 2:11 توسط من
|